اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
وقتی سرت را روی بالش می گذاری
آنقدر میترسم مبادا بر نداری
تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
تو آفتاب روشنی هر چند تاری
فردا کنار سفره با هم می نشینیم
امروز را مادر اگر طاقت بیاری
تو آنچنان فرقی نکردی غیر از این که
آیینه بودی شدی آیینه کاری
آلاله می کاری و باران می رسانی
چه بستر پر لاله ای ؟ چه کشت و کاری
آنقدر تمرین می کنی با دستهایت
تا شانه را یک مرتبه بالا بیاری
بگذار گیسویم به حال خویش باشد
اصلاً بیا و فرض کن دختر نداری ...
علی اکبر لطیفیان
*******************
دوباره شب شد و سر درد دارد
بمیرم باز مادر درد دارد
پس از فصل پر از غم یک سخن گفت:
عزیزم زخم بستر درد دارد
نباید دست زد بر عضوهایش
که آیه آیه کوثر درد دارد
شبی آهی کشید و زیر لب گفت:
خدایا مرگ کمتر درد دارد
من از گودی چشمانش گرفتم
که زخم دیده ی تر درد دارد
حسن تب دارد و در خواب گوید:
نزن سیلی ستمگر درد دارد
پریشان باش ای گیسو چو بختم
که دیگر دست مادر درد دارد
محسن عرب خالقی
*******************
جز مشت پر، زِ بال کبوتر نمانده است
یعنی برای پر زدنش پر نمانده است
در پشت میله های قفس می رود ز دست
چندی دگر ز عمر کبوتر نمانده است
این مادر است نه ، نه همان مادر قدیم
غیر از کبودی از تن مادر نمانده است
زانوی خود گرفته بغل خوب روشن است
چیزی دگر به مردن حیدر نمانده است
صورت کبود و بازو و پهلو شکسته است
یک عضو سالم از همه پیکر نمانده است
یارب چه آمده سر پهلوی مادرم
جایی که جای سالمی از در نمانده است
آخر دعای اهل محل مستجاب شد
دیگر دلی به کوچه مکدر نمانده است
سید محمد جوادی
*******************
جز با غم و درد و غریبی خو ندارم
افتاده ام از پا علی نیرو ندارم
با تو امام بی کسِ خانه نشینم
دیگر هوای جنت و مینو ندارم
سیلی چنان نور نگاهم را گرفته
در چشم خیس و زخمی خود، سو ندارم
گفتم که اشک از چشم های تو بگیرم
شرمنده ام ای دست حق، بازو ندارم
گفتم که برخیزم به پایت عفو فرما
آخر دگر ای پهلوان، پهلو ندارم
محسن همان که چهره اش را هم ندیدم
دیگر تمنایی به غیر او ندارم
سید محمد جواد محمدی
*******************
زهرا همان کسی است که بیت محقرش
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش
او را خدا برای خودش آفریده است
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش
شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
مردی پیمبر است که زهراست دخترش
مانند احترام خداوند واجب است
حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش
یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش
دست توسل همه انبیاء بود
بر رشته های چادری فردای محشرش
ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم
از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش
مسمار در اگر چه برایش مزاحم است
اما مجال نیست که بیرون بیاورش
علی اکبر لطیفیان
*******************
رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت افتادن او ،ايل و تباري افتاد
آنقدر ضربه ي پا خورد به در تا كه شكست
آنقدر شاخه تكان خورد كه باري افتاد
تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنارِ در و در نیز کناری افتاد
بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد
ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد
غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خاری افتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد
آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد ازان روز دگر رفت و کناری افتاد
علی اکبر لطيفيان
*******************
زهراست چراغ شب ظلمانی حیدر
زهراست طبیب تب طوفانی حیدر
زهراست پریشانِ پریشانی حیدر
زهراست به هر معرکه قربانی حیدر
یک جمله بُوَد ذکر لب حضرت زهرا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
گوید به علی نور تو را ماه ندارد
دل جز تو دگر دلبر دلخواه ندارد
بی تو دو جهان ارزش یک کاه ندارد
من بی تو بمانم بخدا راه ندارد
هرجا که تویی فاطمه هم هست در آنجا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
میگفت همیشه به همان حالت مضطر
مردم همه کارست علی بعد پیامبر
والله که من گفتهام این جمله مکرر
حیدر همهی دین من و دین همه حیدر
با خون شده حک روی در خانهی مولا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
من محو علی گشته ندانم که خطر چیست
دل سوخته کی حس کند این آتش در چیست
حالا که علی هست دگر داغ پسر چیست
سرگشتهی عشقش شدهام ضربه به سر چیست
در پشتِ در این است کلام من شیدا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
جانم به فدای علی و قلب صبورش
بر عهد خودش بود و ننازید به زورش
دادند از آن کوچه غریبانه عبورش
در کوچه شکستند تمامی غرورش
جانم به لب آمد علی و خندهی اعداء
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
مجتبی شکریان همدانی
*******************
ز دست اهل مدینه چه خون جگر شده ام
زتیشه های خزان نخل بی ثمر شده ام
کسی غریبی من را چرا نمی فهمد
شکسته بال ترین مرغ خون جگر شده ام
یه غیر فضه کسی حال من نمی داند
که دید پشت در خانه بی پسر شده ام
من و فراق پدر باورم نمی آید
خمیده خسته شکسته پس از پدر شده ام
دو روز پیش زنی آمد و نگاهم کرد
گرفت گریه اش از بس که مختصر شده ام
سید محمد جوادی
*******************
چند روزي است سرم روي تنم مي افتد
دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد
گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد
چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد
بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد
من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد
دست من سر زده كافيست تكانش بدهم
مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد
دست من نيست اگر دست به ديوار شدم
من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد
سر اين سفره محال است خجالت نكشم
تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد
هر كه امروز ببيند گره مويم را
ياد ديروز من و سوختنم مي افتد
چند روزي ست كه من در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما كفني كم دارم
علي اكبر لطيفيان
*******************
ازخانه چارچوب درت راشکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند
عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت راشکسته اند
بازو و سینه ـ کتف و سرت درد می کند
هرجا که بوسه زد پدرت ، را شکسته اند
ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بــپـر
باورنمی کنم که پرت را شکسته اند
از طرز راه رفتن و قد هلالی ات
احساس میکنم کمرت را شکسته اند
ابری ضخیم سرزد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند
دندانه های شانه پرازخون تازه شد
اصلاً بعیدنیست ، سرت راشکسته اند
با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
آئینه های دور وبرت را شکسته اند
زان آتشی که بر شجرطیبــه زدند
ثلثی زشاخ و برگ وبرت را شکسته اند
یاسر حوتی
*******************
بر ساحل شكافته پهلو گرفته بود
ماهی كه از ادامه شب رو گرفته بود
آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود
دستی به دستگیره دروازه بهشت
دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود
برخاست تا رسد به بهاری كه رفته بود
آهوی عشق بوی پرستو گرفته بود
آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟
او كه همیشه اذن ز بانو گرفته بود
از كوچههای شهر صدایی نشد بلند
نعش مدینه در تب شب بو گرفته بود
پشت زمین شكست، خدا گریهاش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود
امید مهدینژاد
*******************
در می زنند فکر کنم مادر آمده
از کوچه ها بنفشه ترین مادر آمده
او رفته بود حق خودش را بیاورد
دیگر زمان خونجگری ها سر آمده
وقتی رسید اول مسجد صدا زدند:
بیرون روید دختر پیغمبر آمده
سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش
با خطبه هاش از پس آنها بر آمده
سوگند بر دلایل پشت دلایلش
در پیش او مدینه به زانو در آمده
مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند
انگار حیدر است که در خیبر آمده
وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید
یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده ؟
گنجینه های عرش الهی برای اوست
هرچند گوشواره اش از جا در آمده
در کنج خانه بستری آماده می کنم
در می زنند فکر کنم مادر آمده
علی اکبر لطیفیان
*******************
شمـع وجود فاطمـه سوسو گرفتـه است
شب با سکوت بغض علی خو گرفته است
آتـش گـرفت جـان علی با شرار آه
وقتی که از ولی خدا رو گرفته است
در دست ناتوان خودش بعد ماجرا
اين بار چندم است كه جارو گرفته است
قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش
یک جـا بـرای غـربـت بـانو گـرفته است
حـتی وجـود میخ و در و تـازیـانـه ها
عطر و مشام از گل شب بو گرفته است
بـا ازدحـام مـوج مخـالف بیـا ببین
کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است
مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت
سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است
مجيد لشكري
*******************
كاش می شد بنویسند مرا سینه زنت
كاش می شد بنویسند به نام حسنت
كاش در اول پرونده ی دنیائیمان
بنویسند غلام پسر بی كفنت
كاش می شد كه مرا دست كرامات شما
بنویسد اسیر غم و در د و محنت
غزل مرثیه ی روضه ی ما هستی تو
من همان شمع برافروخته ی انجمنت
راستی مادر مظلومه ی غربت زده ام
در سوالم . جرم تو چیست ؟ چرا هی زدنت ؟
از هجوم در و دیوار و دستی سنگین
درد می كرد نگفتی ....همه جای بدنت
پیرهن بافته ای بهر حسین اما حیف
گفت زینب كه غارت شده آن پیرهنت
یاسر مسافر
*******************
از آسمان آمدم من از سمت عرش يگانه
از آن طرف ها كه بامش هرگـز ندارد كرانه
اول بنـا بود چندين و چنـد روزي بمانم
در گوشه اي از مدينه در برهـه اي از زمانه
نزديك هجده نفس بود عمرم در اين خاك خاكي
يك عمر هجده بهاره يك عمر پيغمبرانـه
مي خواستم پر بگيرم برگردم آنجـا كه بـودم
بالم شكست و نشستم دو ماه در كنج لانه
كردند كاري كه هر شب پيش نـگاه مدينه
سر مي زدم كوچه كوچه ، در مي زدم خانه خانه
هم دستم از شانه افتـاد هم شانه از دستم افتـاد
تـا كه پريشان بمانـد اين گيسوي دختـرانه
بالم اگر پر بگيرد پـرواز از سر بگيـرد
ديگـر نمي ماند از من حتي نشان ِ نشانه
من مال اينجـا نـبودم تـا كه در اينجـا بمانـم
از آسمان آمدم من پس مي روم سمت خـانه
علی اکبر لطیفیان
*******************
ابر کبود پلک تو در حال بارش است
وضعیت هوا و همین یک گزارش است
آئینه ات کجاست؟ نگاهی به خود کنی
تصویر تو در آینه هم رو به کاهش است
جارو مکن که سرفه بگیرد تو را مگر
من مرده ام ، بخواب ، نه یک امر ، خواهش است
تو جلوه کن به عرش که در رشدش این گیاه
هرروز پنج ثانیه محتاج تابش است
وقت نماز با تو خدا حرف میزند؟
یا فاطمه مقابل خود در نیایش است؟
تو ناز کن که ناز تو را میخرد خدا
کوری چشم خیره سر هر چه عایشه است
رضا جعفری
*******************
دیگر از این همه تکرار دلم میگیرد
از در و کوچه و دیوار دلم میگیرد
ای که دور از همه گان دست به پهلو بردی
درد خود را مکن انکار دلم میگیرد
مادر از شوری چشمان همه مردم شهر
سر مکن چادر گلدار دلم میگیرد
و شبی شکوه کنان چاه به نخلی میگفت:
که ز سوز دل سردار دلم میگیرد
بعد تو زینب و کلثوم و حسن بود و حسین..
و نوک خونی مسمار؛ دلم میگیرد
**
در پی خاک تو میگردم و باز از فکر
اینکه نا محرمم انگار دلم میگیرد
علی آمره
*******************
خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست
آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست
در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست
وا میشد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست
دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست
وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!
هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست
بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
ـ یک دست نامردانه ـ اصلا دیدنی نیست
باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم...»
نه رفتن جانانه اصلا دیدنی نیست
قاسم صرافان
*******************
ما طایفه ی درد شفا را زتو خواهیم
مجروح دلانیم دوا را زتو خواهیم
افسرده شدیم از اثر کثرت غفلت
ای خاطره سبز صفا را زتو خواهیم
از فرط فراموشی مرگ اشک نداریم
ای کوثر جوشنده بکا را زتو خواهیم
ای خانه ی ذکر تو خرابات محبان
ما باده ی جان بخش بقا را زتو خواهیم
پا بست کویریم عطش هم سخن ماست
باران عنایات خدا را زتو خواهیم
بال و پر ما سوخته ای یاس شهیده
پرواز به سوی شهدا را زتو خواهیم
جانبازترین مادر عالم نظری کن
جان دادن در کرببلا را زتو خواهیم
دنیا چه بها دارد اگر اهل نباشیم؟
اهلیت و ایمان و ولا را زتو خواهیم
همراهی سادات یقین فیض عظیمی است
این اُنس به اولاد شما را زتو خواهیم
ما منتظر آمدن مصلح کُلّیم
دیگر فرج آل عبا را زتو خواهیم
از جلوه ی آن منتقم چهره ی نیلی
پایان غم و درد و عزا را زتو خواهیم
سید محمد میر هاشمی
*******************
دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد
سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد
تا این که گنج مخفی اش پنهان نمانَد
طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد
نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن
او را به نام حضرت زهرا صدا کرد
وقتی برای بار اول، فاطمه گفت
آنجا حساب "فاطمیون" را جدا کرد
او جای خود دارد، کنیز خانه ی او
با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد
حوریه بود و دستهایش پینه می بست
از بس که در این خانه گندم آسیا کرد
نان شبش در دست مسکین مدینه...
می رفت، یعنی روزه را با آب وا کرد
امشب دخیل چادری پر وصله هستم
آن چادری که بی خدا را با خدا کرد
این هم یکی از معجزات درب خانه است
در سینه چندین استخوان را جا به جا کرد
علی اکبر لطیفیان
*******************
شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
تـمــام غـصــه عـالم نشسته در محراب
نگـــاه کــن کــه بـبـیـنـی چگـــونه مــیبارد
مـصـیـبــت از در و دیــوار خـــانــه اربــاب
بــرای غسل شــب قـــدر آمــده امـــشب
فـقـط خــدا و رسولـش به منـزل مهتاب
بــنــای زنــدگـیــش را بــه آب مــیشــوید
الهی صبــر علـــی را بـه فاطمـه دریاب
بـه قـطره قـطره سرشکش دخیل میبندد
بر آن ضریح کبود و شکسته و بــیتاب
چـه آبــها کــه سراسیمه غسل میکردند
بـرای آن کـه نـمانـد در آن بـدن خـوناب
چــه مــیرسد بــه علی از مرور خاطرهها
که نالههای صبورش ندارد امشب تاب
رحمان نوازنی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)